مهدی جونمهدی جون، تا این لحظه: 4 سال و 1 ماه و 24 روز سن داره

دلنوشته های مامانی

مهدی جون ۷ ماهه شد

سلام جونم ببخش با تاخیراومدم وبلاگت را اپ کنم . چون خیلی برات وقت میذارم و خیلی هم ورجه وورجه میکنی گلم سرسفره ماشاالله که نگو میگی ولم کنید برم تو سفره و غذا خلاصه من همه اش دنبال شما وروجکم . و وارد هفتمین ماه زندگی ات شدی منم هرروز برات فرنی و حریره بادام و سوپ و ازاین جورچیزها که میتونی الان تو این هفت ماه بخوری آماده میکنم تا شما نوش جان کنی .قربونت فندق کوچولوی مامان  مثلا اینجا رفتی تو گندم ها که آنا داشت پاکشون میکرد  میخای ببینی چه قدر گندم ریخته زمین داری نگاه میکنی 😅 و اما وسایل خونه مون را قایم میکنی ...
5 مهر 1399

چهاردست و پا راه رفتن مهدی

عزیزم شما تو ۶ ماه هستی و میتونی سینه خیز بری خیلی تلاش میکنی که کامل چهاردست و پاراه بری ماشاالله شیطون شدی خیلی و دوست داشتنی  وقتی هم از خواب بیدارمیشی تازگی ها با درآوردن صدای بامزه ماروبیدارمیکنی یا انگارداری صدامون میکنی قربونت برم جوجو کوچولو ...
10 شهريور 1399

ناردونه کوچولو

سلام جوجو کوچولوی مامانی حالت خیلی خوبه 😜و وارد پنجمین ماه زندگی ات شدی .عزیزم این روزها خیلی تلاش میکنی تا ۴ دست و پا راه بری ولی چون نمی تونی جلو بری سروصدا راه میاندازی 🤗 فدات مثل اینکه خیلی عجله داری تا راه هم بری قربونت بشم  ...
2 مرداد 1399

مهدی کوچولو

سلام عزیزم این روزها سرمون گرمه به بزرگ کردنت و هرروز داری خوشگل تر بانمکتر شیرینتر میشی ... منو بابایی شبها نوبتی نگهت میداریم چون نمیخابی نصفه شب با خندیدن هات شیرین کاری هات نمیذاری ما هم بخابیم الهی فدات شم دیروزم رفته بودیم باغ چون بادبود نتونستیم ازت عکس بگیریم . قربونت برم ..... همه زندگی من و بابایی .  ...
15 خرداد 1399

خوشگل مامان و بابا

سلام مهدی جونم ماشاالله هرروز داری بزرگتر میشی عزیزم  این چندروزه به دوباره برگشتیم خونه مامان اینا تا یه کم دیگه کمک کنن به ما چون شبهااصلا نمیخابیدی الانم همون جوری هستی و دیشب تا ساعت ۳ بیداربودی و نمیخابیدی وبعدا هم خوابیدی و یه ساعت دیگه بازبیدارشدی بابا جونی هم میان و سر میزنن قلبونت برم اینم ازخواب بعدازظهرت  اینم طبیعت باغمون که دیروز رفتیم انشاالله شما هم بزرگ بشی ببریمت    ...
4 ارديبهشت 1399